زن با عصبانیت به موبايل شوهرش زنگ ميزنه

 زن با عصبانیت به موبايل شوهرش زنگ ميزنه
ميگه: این موقع شب کدوم گوری هستی؟

شوهر:عزیزم، اون طلا فروشی رو یادته که از یه انگشتر الماسش خوشت اومده بود و گفتی برات بخرم، اما من اون روز پول نداشتم وبهت گفتم که يه روزی حتما این انگشتر مال تو میشه!
زن با صدای ملایم و خوشحال: بله عشقم
شوهر: من با دوستام تورستوران بغل دستیش داريم شام می‌خوريم!